برای تو

شعر عاشقانه

برای تو

شعر عاشقانه

مرا بی معرفت کردی مخاطب

نباشم ذره ای از این معذب

تو خود دانی چه کردی از بد و خوب

چه کردی با منو با عشق مطلوب

نمیخواهم بگویم تو چه کردی

هوای رفتن و احساس سردی 

 

بذار از خود بگویم در جوابت

که منرا متهم کردی چه راحت

مگر این من نبودم کزدل و جان

بماندم بر سر آن عهد و پیمان

گشودم باب عشق از هر کلامی

نیامد عاقبت از تو پیامی

اگر پیدا نمودی یک گل یاس

چه غم از دوری لاستیک زاپاس

نشد جاری به جز این از زبانم

تو خوش باشی منم خوش از همانم

اگر با من نبودن خوشترت بود

و یا با عشق دیگر بهترت بود

نه بر عشقت عزیزم من بخیلم

نه هندوستان شود رویای فیلـَـم  

تو بی من اینچنین خوشبخت باشی

نمیخواهم که باشم در حواشی 

 

من اینجا در جفای نازنین یار

تو آنجا کرده ای منرا بدهکار

چه آسان بر جفا گشتی تو راغب

و حالا هم کشیدی حق به جانب 

 

تو که قبلا نمودی انتخابی

عجیبا باز هم در اشتباهی

نمیدانی که میدارد تورا دوست

همانکس مهربان یا آنکه بدخوست 

 

شب از آرامشی در وقت خفتن

ندارم حقی از عشقت به گردن

خدا داند نباشم بر تو مدیون

عزیزم من که نیستم تشنه ی خون

ندارم کینه از این اتفاقات

نه من هستم کنون فکر مکافات

برای رفتن و فکر رهایی

تو خود دادی به من زهر جدایی

تو رفتی با کمال بی نیازی

بگفتم عشق من بپا نبازی

در این دنیا که پر گشته ز کرکس

نده قلب عزیزت را به هرکس 

 

نمیگویم که تو نامهربانی

ویا دل کنده ای از من به آنی

قبول دارم که احساست قشنگ است

دلت چون من برای عشق تنگ است

ولی رسم محبت این نباشد

که تو میری و منظورت چه باشد!!!

من عاشق فدا شدن

خواستی ازت جدا بشم

چی بهتراز اینکه فقط

واسه خودم فدا بشم 

 

 

نگفتی آخرش گلم

کدوم جواب خوبیه ؟

اگر که من فدات بشم

آخر مهربونیه؟ 

 

نمیدونی به اون خدا

دلم میخواست فدات بشم

هرچی بگی همون کنم

فدای خوبیات بشم 

 

چشم انتظار خوبیات

تموم شده تحملم

چقدر که من میخواستمت

نشد که خوب باشی گلم 

 

چرا بهش دروغ  بگی؟

اگر کسی که ساده بود

شاید ز روی سادگیش

حقیقتا ً دلداده بود 

 

چرا همش فکر میکنی

اونی که ساده ست ، یه خره

هرچی دروغ بارش کنی

همه رو با هم میبره 

 

ساده اگر چیزی نگفت

به روی ماهت نیاورد

نه اینکه فهمش نرسید

خوب از کارات سر در آورد 

 

گلم ، عزیزم ، عشق من

فکر میکنی کی میبره ؟

قسم به اون خدا قسم

سادگی خیلی بهتره 

 

اون همه احساس قشنگ

از منو تو مونده وسط

میشه واسه شروع نو

نقطه دوباره سر خط

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد 

خواهان کسی باش که خواهان تو باشد 

  

باید این شعر رو با طلا نوشت  

نمیدونم شاعرش کیه  

 از دوستان  هرکسی که میدونه لطفا بهم بگه  

چه میخواهی در این دنیای فانی

به پایان میرسد این زندگانی 

 اگر معشوقه ات مال تو باشد

و یا دنیا ز اموال تو باشد 

چه سودت عمر دنیای نداری

مجال لحظه ای شادی نداری 

خوشا آن دم که آسان پرکشیدن

شراب آسمانی سر کشیدن 

دلا اینک بیا از غم رها شو

رضا بر داده و لطف خدا شو

از چه دل دلتنگی ، دلم ؟ از دیوار ؟

از فاصله ای بر سر   ما شد آوار؟ 

 

باید دلکم ز غصه پرهیز کنی

نظری به زخم ویرانی پائیز کنی 

 

پائیز اگر از غصه ی یارش این شد 

دندان به جگر گرفت و فروردین شد 

 

ظلمتِ شب اگرت تاریک است

دل قوی دار سحر نزدیک است 

 

دلم میخواد بهت بگم  بدون هیچ مقدمه

یه آسمون دوسِت دارم چه فایده ، بازم کمه 

 

دلم پیش از این سالها مرده بود

نه هرگز کسی غصه اش خورده بود

 

تو ناجی شدی ، چون مسیحا دمی

ز عشقت زدی بر دلم ،مرهمی

 

دلم زنده شد از پس سالها

چگونه کنم شکرت اینک ، خدا

 

شدی عشق من با تمام وجود

برایم همین هدیه ای کم نبود

 

ندیدم دلم ،پیش من نیست نیست

به تو دلربایم دهم نمره بیست

 

نمیدانم اینک کجایی عزیز

ولی اشک غم را به پای جدائی نریز

 

تورا خیر دهد از جوانی ،خدا

تورا جان من هرچه زودتر بیا 

 

من اینک کنج تنهایی نشستم

بیادت،گرچه هیچم ، هرچه هستم  

 

به یاد قصه های با تو بودن

سکوت لحظه های سرسپردن  

 

بجز از عاشقی با من نگفتی

بدون شب بخیرمن ، نخفتی  

 

بیا با من اینک همسفر باش

بیا قدری از این هم خوبتر باش 

 

 

بیا با کوله بار عشق و مستی

برونم کن از این خلوت پرستی  

 

بیا با عاشقی افسانه ای ساز

پروبالم بشو تا مرز پرواز  

 

بگفتم چون که دل بر تو سپردم

فقط زودتر بیا تا من نمردم  

 

زیادت رفته آن لحظه که گفتم

بیا پیشم بمان ، گفتی شنوفتم  

 

بیا از مرگ من اینک حذر کن

کمی تعجیل عشق در این سفر کن  

 

نمیدانم که تقدیرم چه باشد

دعا کن آخرین شعر ، این نباشد 

 

دیدگان کرکسان آشفته میکاود  مرا 

گر نیایی عاقبت یک لقمه میساز مرا 

دیده ی دیوانه ام مست تماشای تو است 

این جنون همراه جان یکباره میبازد مرا 

 

باز میخواهم تورا یادی کنم

 شعرگویم وز طرب شادی کنم 

 

شعر من بوی شقایق میدهد

خبر از همه دلهای عاشق میدهد 

 

گر حقیقت را   زآن پیدا کنی

رمز شعرم را به خود معنا کنی 

 

شعر میگویم که پیدایت کنم

یکه و تنها به دل جایت کنم  

 

  کی توانم عشق تو حاشا کنم  

اسم تو در بوق و در کرنا کنم

 

ای پرنده نقطه ی اوجت منم

گر که دریایی ، بدان موجت منم 

 

درد من تلخ است و گفتن تلخ تر

در دلم هستی نه اما در نظر 

 

نمیدانم چه کردی با درونم

هنوز هم عاشقی غرق جنونم 

 

نگفتم بر دلم یک رهگذر باش

بیا قدری ز حالم با خبر باش 

 

من فدای تو شوم منظور چیست ؟

عشق من از این حقیقت دور نیست 

 

الف لام و دوتا  " ه " شور و مستی ست

 تمام عشق من این  چهار حرفی ست